روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بیسوادی در آن سکونت داشتند.
مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت میکرد.
برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاریهای شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا میکند.
اما مرد شیاد نپذیرفت.
بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاریهای شیاد سخن گفت و نسبت به حقههای او هشدار داد.
بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بیسواد هستند.
در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه میشود.
شیاد به معلم گفت: بنویس مار
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا میتوانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.
نتیجه:
۱- اگر میخواهیم بر دیگران تأثیر بگذاریم یا آنها را با خود همراه کنیم بهتر است با زبان، رویکرد و نگرش خود آنها با آنها سخن گفته و رفتار کنیم.
۳- همیشه نمیتوانیم با اصول و چارچوب فکری خود دیگران را مدیریت کنیم.
۴- باید افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پیشینه آنان ترجمه کرد و به آنها داد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.