اولین سال از دههی تازهی خورشیدی رو به پایان است. این سال را چنان گذراندیم که دنیا به سمت تغییرات ناگهانی رفت و این پوستاندازی، گاه ما را هیجانزده کرد و گاه غمگین. دنیایی که بر خلاف گمان بسیاری از ما، هنوز آرمانگرایی و ایدهآلیسم میتواند در آن حرف اول را بزند.
مهمترین رویداد، رها شدن مردم بسیاری از کشورهای جهان از انفعال و سکوت بود. با فرا رسیدن بهار، شوری در سرزمین اعراب افتاد و کشورهایی که سالهای دیکتاتوری، احتمال پرورش نخبههای سیاسی و اپوزسیون –یا دستکم سیاستمدارانی با مشی و منش متفاوتتر- را صلب نمودهبود، تنها بر پایهی تودهی مردم و صدای «نه» جمعی، به تکاپو در آمدند. در مصر، مبارک متفرعن با موی رنگ کرده و اخمهای در همکشیده جلوی دوربین رفت و از قدرت کناره گرفت و چند ماهی بعد، بیمار و در قفس آهنین مقابل دوربینهای کنجکاو جهان رفت. مردی که روی تخت چرت میزد، بهدشواری خاطرهی کسی را بهیاد میآورد که به یاری فوتوشاپ، تصویر خود را از دولتمردان آمریکا و اسرائیل جلوتر میآورد و در روزنامههای دولتی مصر به چاپ میرساند تا بگوید آنها را در اتفاقات خاورمیانه و فلسطین، «من» رهبری میکنم. هرچند که در میان کشورهای عربی، انقلاب مصر مسیری بسیار مغشوش و غیرقابل تشخیص را پی گرفته است.
معمر قذافی و سیفالأسلام، از داخل پناهگاههای زیرزمینی برای مردم در نبرد و ناتو پیغام میفرستادند که به سرنوشت سپاه ابرهه دچار میشوند. خداوند سرهنگ را مورد ندا و محبت مخصوص خود قرار داده و بهزودی سپاه خارج از عدد اجنه و ملخها، مخالفانش را در نابود میکنند! روزی، ژولیده و آشفته و گریان و پشیمان، از کومهای مخروبه بیرون کشیدندش، در برابر دوربینهای ۲ مگاپیکسلی گوشیهای همراه مردم محلی تحقیرش کردند و جامعهی تبداری که منتظر عدالت دادگاه و روشن شدن بسیاری از رازهای دولت سرهنگ نبود و از دیکتاتوری، «خون در برابر خون» را فرا گرفته بود، همان جا بر ادامهی سرهنگ نقطه نهاد.
صالح که ماهها در کشمکش گرفتن تضمینی برای جانش بود، اخیراً قدرت را به وزیرش واگذار کرد. بنعلی زودتر از همه شکست و تونس، انتخاباتش را هم برگزار کرد. دیکتاتورهای دوردست و دیرپاییده، آسانتر از آنچه در تصور بود در هم شکستند. هرچند که هزینهی آن، چان هزاران انسان بینام و نشان شد. در شرقی ترین حکومتنظامی دنیا، «کیم جونگ ایل» با یک حملهی قلبی ساده مرد و مردم کرهی شمالی، چند روزی با شوی گریه و نوع خاص بیقراریشان، طنز تلخی را اجرا کردند. پسر فربه ایل هم بمب خبری روزهای اخیر شد و به تعلیق فعالیتهای هستهای در برابر غذا رضایت داد.
اروپا و آمریکا، در دغدغهی رفاه و اقتصاد روزها را میگذرانند. یونان، شهر سقوطکردهی اروپاست و اسپانیا و ایتالیا، بهسرعت شباهت خود را به وضعیت یونان افزایش میدهند. بر نظام اقتصادی آمریکا، زخمی غیرقابل جبران وارد آمده و «رؤیای آمریکایی» دیگر لبخند روی لب بیکار شدهها نمیآورد. روسها، در سردسیر به فزونی قدرت پوتین اعتراض کردند. «والاستریت»، مملو از خروش و اعتراض شد. نقابهای «ناشناس» روی چهرهی خیلی از مردم نشست و خیابانها عرصهی خاطرهی فیلم «V For Vendetta» گشت.
علیرغم آن که دنیا نشان میدهد که آرمانخواهی هنوز میتواند پدیدهای زنده و متداول باشد، اما جنس آن با قرن گذشته متفاوت شده. دیگر نام «فرد» در میان نیست، «قهرمان» ملتی را به غوغا وا نمیدارد، «بُت» وجود ندارد، «نماد» کلاهکج و سیگار برگ و شلوار ارتشی تیپ شاخص یک انقلابی نیست. دنیا صدای «نه» تودهای از مردم بسیار معمولی، با مشاغل و آرزوها و خانوادههای معمولی را میشنود. هر تن از آنها، هرگز «قهرمان» نامیده نمیشوند، اما میدانند که با مجموع آمدن، میتوانند صدایشان را به گوش بقیه برسانند. قدرت جمعی مردم، چنان کرد که «تایم»، همهی آنها را شخصیت سال خواند. کاراکتر معترض و رویپوشاندهای که جنسیت، چهره، رنگ و مذهبی خاص نمیپذیرد، اما شامل همهی اینها میشود. معنای خاص قهرمانسازی ندارد اما بار شجاعت لازم برای قهرمان بودن را روی دوش تکتک معترضان نشان میدهد. یک خواربارفروش میانسال سیاهپوست و یک مهندس جوان عرب، میتوانند به آن چهرهی پوشیده بنگرند و خود را ببینند، آنها «او» هستند، چرا که در وقتی که «باید» و شجاعتی که اجباری به آن نداشتند، به هر آن روندی که «نباید»، «نه» گفتند. به قدر توانشان کوشیدند تا جهان پیرامون خود را جایی بهتر کنند.
در سالی که گذراندیم، خبرها مثل همیشه، خوب و بد، احاطهمان کردند. خبر بد دیگر نبودن «ناصر حجازی» و سرمایههای میلیونی و میلیاردیای که دلالان و مربیها و صاحبان برخی از باشگاهها از جوانان سادهدل بهجیب زدهاند تا تمام ساعت ۵:۳۰ دقیقه بامداد پای تلویزیون نشستن، برای دیدن بازی جوانان والیبالیست در دل ژاپن. خبر خوب منتقل نشدن نفت تهران به اراک تا خبر داغ اینروزها، حذف شدن احتمالی –اجباری- «نود» از کنداکتور شبکهی سه. اما ورزش و فوتبال، به تأثیرگذاری هنر هفتم عمل نکرد. بسته شدن «خانهی سینما»، به بهانهی راهاندازی «سازمان سینمایی» که از همین ابتدا در ظاهر میگوییم پیکر و هدفش مشخص نیست و در نهان میدانیم چه خواهد شد، خبر تلخی بود. چند روز بعد از این خبر تلخ، «جدایی نادر از سیمین» آقای فرهادی که آرامآرام، جوایز سینمایی خوشنام را درو میکرد، ناگهان «گلدنگلوب» را ربود و اشک شوق به چشم خیلی از ما آورد. ساعات اولیهی صبحی که به هم تبریک میگفتیم و به خود اجازه دادیم تا مرزهای آرزویمان را وسعت بیشتری ببخشیم و «اسکار» را برای اصغر بخواهیم. رؤیاها، زمزمهها، آرزوها، کاشها، به ثمر نشست و برترین جایزهی سینمایی دنیا به او رسید، به ما رسید، خود آقای فرهادی آن را در سخنانش با مردم سرزمینش شریک شد و رویسفیدمان کرد. بغضهای شادی عکسها و پستهای نشر شده در پلاس و طنز دوستداشتنی توییتها در توییتر، نشان میداد بعد از مدتها واقعهای مهم رخ داده که شادی همهگیر فراموششده را برای مدتی به ما بازگرداندهاست. در دنیای خارج از مرزها، مرگ «سیدنی لومت»، «الیزابت تیلور» و «ویتنی هیوستن» علاقمندان سینما و موسیقی را مغموم ساخت. در بامداد مسروری از موفقیت اصغر فرهادی، بانو «مریل استریپ»، پس از ۲۹ سال سومین مجسمهی طلایی را در هفدهمین نامزدیاش، از آن خود کرد. شخصاً اسکار دورهی هشتاد و چهارم را خاطرهانگیزترین اسکار زندگیام میدانم.
دنیای فنآوری اطلاعات هم پر از خبر بود. ضربهی بزرگ را، خبر رفتن غمانگیز «استیو جابز» وارد کرد. مدتها ایستادن در برابر سرطان، شکست دادنش و دوباره هجوم قدرتمندتر بیماری بر پیکر نحیفشدهی او، داغ بر دل خیلی از هواخواهان اپل گذاشت. ارائهی محصولات تازهی اپل، بدون تصور جابز روی صحنه، هنوز برای بسیاری از ما قابل هضم نیست. گوگل در تیر ماه امسال، سرویس تازهی پلاس را ارائه داد و در پاییز، زمزمهها را حقیقت بخشید و گوگلریدر را عملاً عقیم کرد. اینیکی برای ایرانیها خیلی گران تمام شد. گوگلریدر و پستهای بازنشر شده، کامنتها، بحثها و ادبیات خاصی که وارد فضای اجتماعی و مجازی زندگی وبگردها کرد، بدل به نوستالژی شد. از طرفی، این اتفاق برای وبلاگنویسها هم گران تمام شد و «لایک»ها و خیلی از مشتریهای فیدخوان از دست رفتند. گوگل، شبکهای –هنوز بینظم- را در رقابت با فیسبوک رو کرد و خاطرهای منسجم و بزرگ، مثل گودر را از ما گرفت!
سال خورشیدی روزهای آخرش را میگذراند. سالی که دلتنگیها، رسیدنها، از دست دادنها، کامیابیها، مرگها و زادها را بههمراه داشت، چون هر سال دیگری. اما امسال، با تمام وصفی که رفت جهانی نوتر را تجربه کردیم، روی دیگری از جهان را و قدرت مردم و آرمانخواهی را. دیگر نگاهها و مسیرها عوض شده و بازگشتی به عقب برای این دنیای پرهیجان وجود ندارد. دنیا و سال نویی در پیش است. معلوم نیست در نهایت چقدر کامها را شیرین و تلخ کند و هر یک از اینها، چه هزینههایی بخواهد. ناشناخته و هیجانانگیز است و زمان، ناگزیر ما را بهسوی سرنوشتها و تاریخ نوتری سوق میدهد. نمیتوان از رسیدن اتفاقات و زمان تازه رویگرداند و در برابرش ایستاد. باید تن و جان به آن سپرد و امید داشت که دنیای نو، سال نو و سرنوشت نو را میتوان خلق کرد و بهترش ساخت. بهار نزدیک است، توبهشکن و پر از وسوسهی تازهتر دیدن…
پن: این نوشته، یک روز قبل از خبر تلخ کوچ سیمین بانوی دانشور نزد جلال، نوشتهشد. بسیار گفتند که همسر جلال رفت و چه حیف، اما خانم دانشور، بدون آنکه زیر نام بزرگ همسر بزرگش باشد، خودْ بزرگ و پر جلال بود. فقدانش را به سختی تاب خواهیم آورد، با دریغ اهمالی که در گم شدن نسخهی دستنویس «کوه سرگردان» رخ داد… با دریغ نبود زن مهربانی که فرزندی نزاد، اما «مادر» بود. سیمین، «مادر» ما بود و در قول دوستان و باور همهی ما، همواره برای رفتن مادران زود است.
نویسنده : فرانک مجیدی
منبع مطالب: یک پزشک
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.